نقد رمان
خاطرات یک گیشا
فرودستی زن در ابتدای قرن بیستم
سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۲
«خاطرات یک گیشا» روایتی است از زندگی زنان ژاپن در حوالی جنگ جهانی دوم. نویسنده، آقای آرتور گلدن یک آمریکایی است که در رشته فرهنگ ژاپنی دکتری دارد و ما را به دل فرهنگ زنان ژاپن می برد. نثر او چنان جذاب است که من در ابتدا قبل از اینکه به نام نویسنده توجه کنم گمان می کردم واقعا دارم خاطرات یک دختر نه ساله را از ابتدای قرن بیستم می خوانم . در این دوره «زن» به عنوان یک فرد فرو دست که همواره دیگران برایش تصمیم میگیرند چارهای جز سپردن خود به دست سرنوشت ندارد، او را به روسپیگری، کلفتی و یا اگر خیلی خوششانس باشد به «گیشایی» میفروشند و حتی به خودشان زحمت نمیدهند که تا آخرین لحظه به او توضیخ دهند که رویش چه قیمتی گذاشتند و به چه کسی فروختهاند.

«خاطرات یک گیشا» روایتی است از زندگی زنان ژاپن در حوالی جنگ جهانی دوم. نویسنده، آقای آرتور گلدن یک آمریکایی است که در رشته فرهنگ ژاپنی دکتری دارد و ما را به دل فرهنگ زنان ژاپن می برد. نثر او چنان جذاب است که من در ابتدا قبل از اینکه به نام نویسنده توجه کنم گمان می کردم واقعا دارم خاطرات یک دختر نه ساله را از ابتدای قرن بیستم می خوانم .
در این دوره «زن» به عنوان یک فرد فرو دست که همواره دیگران برایش تصمیم میگیرند چارهای جز سپردن خود به دست سرنوشت ندارد، او را به روسپیگری، کلفتی و یا اگر خیلی خوششانس باشد به «گیشایی» میفروشند و حتی به خودشان زحمت نمیدهند که تا آخرین لحظه به او توضیخ دهند که رویش چه قیمتی گذاشتند و به چه کسی فروختهاند.
فروش دختران نه توسط سپاه دشمن، بلکه توسط دوستان دلسوز انجام میشود چراکه راه دیگری برای سیر کردن شکم آنان نمیبینند.
شخصیت اول داستان دخترکی است که نامش در ابتدای داستان «چیو» است، او نمیتواند شغل پدر که صید ماهی است ادامه دهد چون وجود یک «زن» در قایق به خودیخود شوم است و اگر زنی به قایقی پا بگذارد آن را با ساکی میشورند تا نحوستش بر طرف شود، پس باید فروخته شود تا گرسنه نماند.
در ادامه چیو میکوشد تا مقابل سرنوشت قد علم کند و با خواهرش که به روسپی گری فروخته شده فرار کند اما با شکستن دستش اوضاع بدتر میشود و از گیشایی به کلفتی فرو میافتد و هزینه درمانش هم به مجموعه «قرض» هایش اضافه میشود.
حال آنکه یک دختر نه ساله چه قرضی میتواند داشته باشد؟ بهای جای خواب و اندک خوراک و آموزشی که در رشتههای مختلف از جمله رقص و آواز به قصد بهرهکشی در حرفه گیشایی به او دادهاند.
چیو، به سرنوشت تن در میدهد و پس از قبول اینکه «او گیشا نشده چون به این کار علاقه دارد بلکه گیشاست چون چاره دیگری ندارد » کمکم درهای «موفقیت» به روی او باز میشود و میتواند «بکارت» خود را با سیاستی که مردان را برای به دستآوردنش به «رقابت» میاندازد ،به بهای گزافی بفروشد و قبل از هجده سالگی «قرضش» را بدهد.
کلمه «گیشا» به معنی «صاحب هنر» است او دختری است که با فراست از مردها پذیرایی میکند و به طور معمول کسی اجازه رابطه جنسی با او را ندارد مگر اینکه به اصلاح «دانا» ی او شود.
گیشا ها برای اینکه حواس مرد موقع ریختن چای از آنها پرت نشود اندکی از ساعد خود را با ظرافت به او نشان میدهند اما طوری که معلوم نباشد در حال نمایش ساعد خود هستند. لباس آنها طوری طراحی شده که پشت گردن آنها دیده شود چراکه در ژاپن این قسمت از بدن زنان حکم ساق پای زن در دیگر کشورها را دارد و البته این نکته جالب توجه است که در زمان جنگ جهانی دوم می شد حواس مردها را تنها با نشان داد ساعد دست به خود معطوف نگه داشت، اگرچه رقصی هم وجود داشت به اسم «رقص رودخانه» که مخصوص زنانی بود که به طور غیر رسمی روسپی بودند آن ها وانمود می کردند که هنگام رقص وارد رودخانه می شوند و هر چه جلو می روند عمق رودخانه زیادتر می شوذ و آن ها هم برای اینکه دامن شان خیس نشود آن را کم کم بالا می زنند تا اینکه کار را به نهایت برسانند.
اما رابطه جنسی با گیشا فقط برای کسی است که با آوردن هدایا و خواستاری رسمی هزینههای زندگی او را بپردازد و دانای او شود.
ممکن است گیشا از دانا آبستن شود که در این صورت سرنوشت کودک به دست مرد است. اگر دستور سقط جنین را بدهد گیشا چارهای جز اطاعت ندارد و تنها کاری که میتواند انجام دهد این است که به یاد کودک از دست دادهاش مجسمهای در معبد بسازد.
زنهایی که به طور رسمی با مردی ازدواج کردند اطلاع دارند که او با گیشایی دوست است، «دانا» شده یا یک معشوقه دارد اما به کلی چنین چیزی را در برخورد با همسر خود بروز نمیدهند و گاهی حتی دست مزد گیشاهای دعوت شده به مهمانی نیز توسط همسر به آن ها داده میشود.
زن در این مقطع تاریخی در ژاپن تنها از طریق مردان صاحب قدرت و اراده میشود و زنی برنده است که بتواند از طریق بازی با احساس مردها آنها چنان مدریت کند که در نهایت به نفع او عمل کنند اما مسقیما خود نمیتواند صاحب اثر باشد.
زنانی که صاحب پول و اختیار هستند و گیشاها زیر نظر آنها کار میکنند تنها در جسم نشانی از زن بودن دارند و عمل و کار آنها همان نگاه ابزاری است که مردها به آنها دارند.
در این میانه تنها رابطه خواهرانه و زنانه رابطه گیشای نوآموز با گیشای با تجربه و جوانی است که آموزش لوندی را برای او به عهده دارد. آنها با دقت زبان بدن را به نوآموز یاد میدهند تا بتواند «با یک نگاه مردی را از پا بیاندازد» اما آموزش هم با تغییر اسم همراه است و دختر مجبور است از ریشه گذشته را به عنوان «یک دختر دهاتی» دور بیاندازد و نام جدید را مثل کیمینوی مخصوص به تن کند.
«چیو» در این مرحله به سایوری تبدیل میشود اما در این اسمگذاری هم پای تقدیر در میان است. زنان که اجبار زندگی ایمان دارند برای هر کار به «تقویم نجومی» رجوع میکنند و برای چنین کار مهمی علاوه بر آن به پیشگو نیز نیازمند هستند تا اسمهایی که آینده نامناسب دارد کنار بگذارند.
اگرچه دوستیهای عمیق و احساسات نابی میان گیشا و مردهایی که از آنها پذیرایی میکند ایجاد میشود اما همه این احساسات در چنبره «قدرت شهوت و پول» است و اندک افرادی هستند که بتوانند گنج عشق را از میان این مارهای سمی به چنگ آورند.
در خاطرات یک گیشا میبیینم که زنان چگونه برای بدست آوردن موقعیت برتر برای پذیرایی از مردان با نفوذ با ابزار شایعه و بازیهای روانی پیچیده و نه اقدام مستقیم علیه «برند» یکدیگر عمل میکنند و در نهایت کسی برنده است که «نقشه پیچیدهتر و بلند مدتتری» برای رقیب داشته است. البته همکاری و همراهی زنان گیون در استفاده از امکانات و یاری رساندن به یکدیگر نیز نشان میدهد برنده واقعی کسی است که نفع بیشتری به کل افراد گیون برساند و همه چیز را برای خود نخواهد. به طور خلاصه چیزی که شاهد آن هستیم «بقای دوستانهترین» است.
در این داستان شخصیت «خودشیفته» ای که توانایی درک دیگران را ندارد عاقبت از خشم، به دشمن خود تبدیل میشود و ناچار گیون را ترک میکند. او اگر چه یکی از زیباترین هاست اما از زنانگی ، یعنی همدلی، همکاری خواهرانه، نگاه غیرمستقیم به قدرت و نقشه های دوراندیشانه بهره ای ندارد.
پازل روانشناسی زنان - خاطرات یک گیشا
«خاطرات یک گیشا» روایتی است از زندگی زنان ژاپن در حوالی جنگ جهانی دوم. نویسنده، آقای آرتور گلدن یک آمریکایی است که در رشته فرهنگ ژاپنی دکتری دارد و ما را به دل فرهنگ زنان ژاپن می برد. نثر او چنان جذاب است که من در ابتدا قبل از اینکه به نام نویسنده توجه کنم گمان می کردم واقعا دارم خاطرات یک دختر نه ساله را از ابتدای قرن بیستم می خوانم . در این دوره «زن» به عنوان یک فرد فرو دست که همواره دیگران برایش تصمیم میگیرند چارهای جز سپردن خود به دست سرنوشت ندارد، او را به روسپیگری، کلفتی و یا اگر خیلی خوششانس باشد به «گیشایی» میفروشند و حتی به خودشان زحمت نمیدهند که تا آخرین لحظه به او توضیخ دهند که رویش چه قیمتی گذاشتند و به چه کسی فروختهاند.